آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه

ساخت وبلاگ
شاید مهمترین چیزی که از دست رفت و داره میره زمان باشه ...سال ها منتظر روزی بودیم که کن جدا بشم تا بتونیم بهم برسیم درسته؟؟حالا که این اتفاق افتاده اما ...فاطمه؟سرد شدی ؟منو نمیخوای ؟باور کنم ؟بعد از نزدیک 12 سال باور کنم "؟حتی اینکه مث قبل دیگه دوستم نداری رو باور کنم ؟عشق مگه جنگیدن نیست ؟تلاش برای رسیدن نیست مگه ؟الان باید در حال جنگ با همه بودیم برای رسیدن به همحتی به غلط ...الانکه تایم پشیمون شدن نیست که ...ما عمرمون رو سرمایه گذاری کردیم ..روی عمرمون قمار کردیم ...الانکه وقت باخت دادن نیست ...جا زدی؟عاشق بودی و جا زدی؟جا زدن که مال عاشقا نیست ...عشق مگه دنده عقب داره ؟مگه میشه کسی برگرده؟اصلا نمیفهمم بخدا نمیفهمم،شاید من فقط نمیفهمم شایدم تو میخوای به تلافی این سالها یه انتخاب دیگه بکنیمن حرفی ندارم که ...ادما حق انتخاب دارن .... آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه...
ما را در سایت آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dava200147 بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت: 14:39

پاییز امسال چقد وحشتناک بوی جدایی میده ...همیشه عاشق پاییز بودم ...توی حیاطمون یه عالمه برگ جمع میشد...دراز میکشیدم توی برگ ها ...برگ ها رو میریختم روی خودم ...چقدر با بوی دود سوختن همون برگای زرد خاطره دارم ...امسال اما ..یه حالی میون عاقل بودن و روانی شدنم ...همه روزام با استرس شروع میشن ....بیشتر از قبل با خودم حرف میزنم بعد سکوت میکنم و میخندم و زیر گریه میزنم ...رد میدم ...گوشیمو پرت میدم ...تنها سرمایه ی زندگیمو ...دیروز رو به اسمون با خدا حرف میزدم ...صدامو نمیشنوه خیلی وقته ...پارسال راه میرفتم میگفتم شکر ...امسال شکر کنم فکر میکنه بهش دارم توهین میکنم ،منطقی نیست پس شکر نمیکنم ...همه چیمو گرفتی ازم باهم خدا ...دوستت داشته باشم ؟اصلا هستی؟میشنوی ؟از روز اول که مادر ندادی نامادری سگ دادی ...اونکه دیگه انتخاب خودم نبود؟اشتباه من نبود که ...پدر خوب و دلسوز ندادی که، اونم میزد بجای اینکه از بچه هاش حمایت کنههرشب تو خونه دعوا بود ...هرشب با استرس میخوابیدیم ...دوسال تموم از درد دندون درد نمیخوابیدم ...هرشب صدات میزدم نمیشنیدی ...یادته که ...از خونه فرار کردم اواره این پارک و اون پارک بودم شبا با یه تیشرت استین کوتاه توی زمستون و سرما ...یادته که همون موقع هام به دادم نمیرسیدی ...شبا تا صبح توی پارک با یدونه کبریت سر میکردم تا صبح بشه درهای خونه ات باز بشه ، مسجد باز میشد فقط به اندازه یه نماز صبح وقت داشتم بخوابمبعد بیرونم میکردن ...یادته که ...یادته 900 تا سیمان و گچ رو ینفری خالی کردم، تمام کمرم کبود شد، 13 سالم که بیشتر نبود ، یارو پولمو خورد ، نفرینش کردمروز به روز پولدارتر میشداونموقع فهمیدم تو خدای ادمای پولداری ...تهران اواره بودماصفهان اواره بودمیاسوج اواره بودمساو آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه...
ما را در سایت آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dava200147 بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت: 14:39